سلام .....
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يك دم شكندخواب به چشم كس وليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح می خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاری
از ره اين سفرم می شكند
نازك آراي تن ساق گلی
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا به برم مي شكند
دستهای سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم می شكند
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای ابله از راه دور
بر دم دهكده مردی تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در می گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند .....
زنده یاد نیما یوشیج
نظرات شما عزیزان: